روزهای زندگی من



شادی خانم لباس پوشید که بره سراغ فالگیر بادوستاش که دید دردونه هم لباس پوشیده منتظر وایستاده گفت

 

شما کجا ؟

 

دردونه گفت منم میام .

 

شادی خانم:لازم نکرده تو بمون همینجا مواظب بابات باش یه وقت نره بیرون آبرو ریزی میشه .

 

دردونه خودشو لوس کرد وگفت نوموخوام منم مویام .

 

شادی خانم قولی بازی در اورد باجیغ جیغ گفت لازم نکرده بتمرگ همینجا اینقدر هم لوس بازی

 

درنیاردرست هم صحبت کن .

 

دردونه اخماشو تو هم کشید وگفت من میترسم خب.

 

شادی خانم گفت از چی میترسی لولوخورخوره؟یا اژدهای هفت سر؟همین خونه ای هست که همیشه تنهای

 

تنها میموندی .درثانی بابات هم که اینجا هست.

 

دردونه گفت خوب دِهمین ازبابا میترسم.

 

شادی خانم گفت ساکت مگه بابات لولوخورخورست؟

 

دردونه گفت فعلا که از لولوخور خورم ترسناکتر شده .تبدیل شده به عمه خانم با هله هوله هایی که به خوردش

 

دادید.

 

شادی خانم گفت :ایــــــــــــــــــــــــش دیگه به روم نیار همین که گفتم همینجا میشینی تا من برگردم ورفت

 

بیرون درهم پشت سرش قفل کرد .دردونه باجیغ

 

گفت درو چرا قفل میکنی؟

 

شادی خانم گفت میترسم یه وقت عمه خانم فرار کنن.

 

دردونه:وا؟

 

طبق قرارش بادوستان همه اومده بودن جلومقر فالگیر منتظر رئیسشون یعنی شادی خانم بودن شادی خانم از

 

تاکسی پیاده شد وبه گروه پیوست وباهم به داخل

 

رفتن وحمله ورشدن به سمت اتاق فالگیرسالن هم پر از زنهای خرافاتی مثل شادی خانم ودوستانش بود که

 

منشی فالگیربه سمتشون اومدکه کبری خانم یه مشت

 

حوالش کرد که نقش زمین شدوهمه با هم ریختن سرفالگیر حالا بزن کی نزن .گیس وگیس کشی بود که نگو .

 

عده ای ازمشتری های فالگیر که اوضاع روپس دیدن فراررو بر قرارترجیح دادن عده ای هم موندن تا ببینن جریان

 

چی بوده .

 

اداره آگاهی :

 

همه زنها ریخته بودن توهم مثل جیر جیرک وهرکسی یه چیزی میگفت افسر نگهبان هم گوشاشو گرفته بود که

 

دیگه قات زد وداد زد ساکت یکی یکی ؟

 

که همه ساکت شدن .

 

فالگیر گفت جناب سروان من از این خانم ها شکایت دارم یه هو ریختن تو اتاق من ومنو کتک زدن حالا نزن کی

 

بزن .

 

افسر نگهبان ساکت همه آتیشا از گور شما بلند میشه خجالت نمیکشید بساط جادو جنبل راه انداختی .

 

فالگیر گفت جادو جنبل کجا بود جناب سروان من کار مفید میکنم بده دارم آمار طلاق رو پایین میارم اگه محبت اینا

 

 به شوهراشون رو زیاد میکنم امار طلاق رو

 

پایین میارم اینا نمیدونم چی مصرف میکنن که شوهراشون ازشون عاصی هستند صورت منو ببین وای به حال

 

شوهرای بدبختشون .

 

افسرنگهبان داد زد ساکت رستمی بگو بیان اینو ببرن بازداشتگاه .

 

افسر نگهبان رو به شادی خانم کرد وگفت اداره آگاهی رو واسه همین موارد گذاشتن نه اینکه خودتون حکم صادر

 

کنید وهجوم ببرید سمت مجرم واینطور

 

بزنیدش میدونستید میتونه از شما شکایت کنه ؟

 

شادی خانم از خجالت سرشو پایین انداخت گفت ببخشید جناب سروان دست خودمون نبود حال خوبی نداشتیم.

 

افسر نگهبان گفت چیزی مصرف کردید؟

 

کبری خانم پرید وسط حرف افسر نگهبان وگفت نه به خدا جناب سروان این فالگیرلعنتی با تجویزش باعث شدحال

 

شوهرامون بدشه برای همین حال مناسبی

 

نداشتیم شوهر من فکر میکنه من هیتلرم .

 

افسر نگهبان که به زور جلو خندشو گرفته بود گفت تعریف کنید ببینم چی شده؟

 

شادی خانم گفت ما فکر میکردیم محبت شوهرامون نسبت به ما کم شده تصمیم گرفتیم بریم پیش فالگیرآخه فکر

 

میکردیم زیر سر شوهرامون بلند شده .

 

فالگیر هم یه مشت پودربهمون داد که بریزیم داخل غذای شوهرامون تا محبتشون زیاد شه بعد هم که دیگه اینطور

 

شدن.

 

افسر نگهبان با غیظ نگاهی بهشون انداخت وگفت آدم اینقدر خرافاتی؟خجالت آوره ؟آخه چرا ؟

 

  همه از خجالت سرشون رو پایین انداخته بودن .


 

آقای گرجی پورگفت وا دختر بهت یاد ندادن با عمت اینطور صحبت نکنی بی تربیت؟

 

دردونه که از تعجب دهانش باز مونده بود گفت بابا چی گفتی؟الان؟

 

آقای گرجی پور نازی اومد وگفت خجالت بکش بابا تو صدا میکنی؟

 

دردونه گفت :وای خاک بر سرشدیم مامان بابا از دست رفت .وبلند داد زد مـــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــان؟

 

شادی خانم از تو آشپز خونه در حالی که ترسیده بود باعجله اومد گفت :

 

هان چیه  ترسیدم دختر این چه طرز صدا کردن قلبم اومد لوزوالمعدم ؟

 

دردونه آب دهنش قورت داد وگفت بابا.

 

شادی خانم گفت زهرمار نمیخواد ادای تو فیلمارو بیرون بیاری بابات که طوریش نیست سرمور گنده وایستاده داره

 

رقاصی میکنه مرد گنده بازیش گرفته .

 

دردونه گفت دِنَ دِه مادر من این حالتش طبیعی نیست مگه چی به خوردش دادی به من میگه به تو یاد ندادن با

 

عمت درست صحبت کنی؟

 

شادی خانم گفت :اوا خاک عالم صبر کن ببینم گرجی پور؟

 

آقای گرجی پور با نازبرگشت به سمتش وباز عشوه گفت بله عروس کاری داشتی؟

 

شادی خانم از ترس همونجا نقش زمین شد و گفت ای وای خاک عالم شوهرم از دست رفت حالا چه خاکی

 

توسرم بریزم .

 

دردونه که همونطوری دهانش بازمونده بود نظاره گر مامان باباش بود که یهو شادی خانم داوگفت دِ دختر

 

 نمیبینی من فشارم افتاده برو یه آب قند بردار بیار .

 

دردونه که ترسیده بود از داد مامانش گفت ترسیدم .ورفت تا آب قند بیاره همین که گرفت نزدیک مادرش گرجی پور

 

با یه حرکت سریع از دستش قاپید وگفت

 

عروس سر بچه که داد نمیزنن وا هنوز یاد نگرفتی ؟وبعد یه سر همه لیوانو سر کشید وگفت این که آب لیمو

 

نداشت !

 

شادی خانم از شدت نگرانی دویدسمت گوشی وزیر لب غرولند کنان به زن فالگیر فش میداد ومیگفت الهی

 

 گور به گورشی فالگیر شوهرمو کشتی مگه دستم

 

بهت نرسه وشماره کبری خانم رو گرفت  که دید حال کبری خانم هم خوب نیست گفت کبری چی شده؟

 

کبری خانم:بد بخت شدم شادی جون بدبخت ،شوهرم از دست رفت .شادی خانم گفت منم بد بخت شدم

 

شوهرم منم از دست رفت فکرمیکنه خواهرشه .

 

کبری خانم گفت ای روله ای روله خوبه شوهره تو فکر میکنه  خواهرشه شوهر من که فکر میکنه جنگ جهانی

 

دومه ویه افسرآلمانیه .فکر میکنه من

 

هیتلرم مدام به من تعظیم میکنه ومیگه های هیتلر وقتی تو آشپز خونم به بچه ها میگه هیتلر تو آشپز خونست

 

 وای شوهرم از دست رفت چیکار کنیم شادی جون؟

 

شادی خان گفت اول باید ببینیم شوهرای بقیه هم به همین وضع دچار شدن یا فقط شوهرای ما دوتا بی نوا

 

اینطوری شدن بعد هم بریم سراغ اون فالگیر وحلق  آویزش کنیم تا دیگه این چیزها به ما نده فالگیر چش سفید .

 

 


 

 

 

 

 

 

مَنْ لَمْ یَعْرِفِ الْمَوارِدَ أعْیَتْهُ الْمَصادِرُ

هرکس موقعیت شناس نباشد جریانات، او را مى‌رباید و هلاک خواهد شد.

بحار‌الانوار، ج۶۸، ص  ۳۴۰

 

امام جواد (ع)

 

منبع حدیث :باشگاه خبرنگاران جوان



آقای گرجی پور بعد از خوردن ناهار تشکر بسیار گرمی از همسرش کردوبه اتاقش رفت برای رسیدگی به کاراش برعکس دردونه اصلا لب به غذاش نزده بود

میترسید مادرش از پودرا به خوردش بده وقتی شادی خانم متوجه شد بشقاب رو جلو دردونه برداشت وچندتا قاشق ازاون خورد وگفت خیالت راحت بخور من

چیزی نریختم دردونه که خیالش راحت شد سمت مادرش رفت وگونه هاشو بوسید وبعد تند تند شروع به خوردن کرد مثل قحطی زده ها .

شادی خانم چشم غره ای بهش رفت و گفت وا دختر از قحطی اومدی؟

هنوز چند دقیقه ای از رفتن آقای گرجی پور به اتاقش بیشتر نگذشته بود که در اتاقش باز شد ودردونه ومادرش بادیدن چیزی که میدیدن  دهنشون باز موند کلا

فکشون اومد روزمین .

جناب گرجی پور درچارچوب در ایستاده بود اونم با چه وضعی؟ جناب گرجی پورلباس دکلته شادی خانم رو پوشیده بود وموهای طلائی مصنوعیش رو هم سرش

گذاشته بودحسابی خودش رو بزک دوزک کرده بود اونم باوسایل آرایش شادی خانم که حسابی روشون حساس شده بود .

شادی خانم که هم از کارشوهرش شوکه شده بود وهم دلخور از شوخی بی مزش وناراحت که به حریم شخصیش کرده بود اشکش جاری شده بود

دردونه که بعد از تعجب بسیار از چهره ی خنده دار باش به زور جلو خندشو گرفته بود دیگه نتونست تحمل کنه وخودشو رها کرد وزد زیر خنده وقتی

چهره مادرشو دید که دیگه خندش بیشتر شد واز پشت باصندلی زمین خورد وباوجود درد شدیدی که داشت در کمرش هنوز میخندید .

جناب گرجی پورهمانطور که وایستاده بود دستاشو درهم گره کرده بود وچشماش رو باناز به هم میزدولباشو غنچه کرده بود وبعد با متانت فراوان در حالی

که با احتیاط فراوان وباسختی به خاطر کفشای پاشنه بلندی که پوشیده بود راه میرفت اومد رفت سمت ضبط واونو باز کرد وشروع به رقصیدن کرد وبه شکل

مزحک ومسخره ای میرقصید .دردونه بلند شد درحالی که کمرش به شدت درد میکرد هنوز میخندید به سمت باباش رفت گفت ایول ددی خیلی باحال بود

خیلی وقت بود اینقدر واینطور نخندیده بود خیلی باحال بود وکیف داشت خخخخخ بعد گفت مامی رو ببین اشکش در اومد خخخخخخخخخ.

شادی خانم روشو کرد روبه اونها گفت:ایـــــــــــــــــــــش هیچم خیلی هم بی مزه بود ودرحالی که اشکاشو پاک میکرد به حالت قهر روشو برگردوند وگفت

اصلا خوشم نیومد از این کارت زود برو لباسامو بیرون بیار بعد تمیز هم میشوریش  .

اما جناب گرجی پور نه به حرفای دخترش توجه داشت نه همسرش وهمینطور که داشت میرقصید به سمت در رفت دردونه که دید با وحشت فراوان به سمت

در رفت وگفت بابا کجا میری زشته همسایه ها شمارو بااین وضعیت ببینن اونوقت درمورد ما چی فکر میکنن گفتم شوخی جالبی بود اما نه اینکه دیگه تااین

حد که بری بیرون زشته .





اگه به من بگن بعد از معدن سخت ترین کار چیه می گم دست شویی رفتن تو آپارتمان :/


شما تصور کن یه طرف اتاق خوبه یه طرفم حال و همه هم دقیقا نشستن :/ خوب گلاب به روتون چطور کارشو کنه خو.


تصور کن گلاب به روتون شماره دو داشته باشی خوب اونم صدا داره آبرو و حیثیت واسه آدم نمیمونه :/




سارا:وا مامان این رفتارارو چرا میکنی دیگه سنی از شما گذشته ایـ .

شادی خانم نذاشت حرفشو ادامه بده باعصبانیت گفت ساکت شو دختره ی خیره سر این چه طرز صحبت کردن ته ؟من سنی ازم گذشته؟مگه من چندسالمه

تو اوج جونی پیرم کردی رفت؟کدوم رفتارهان؟من که نگرانم شوهرمو ازم بگیرن کار نادرستی میکنم؟این تویی که  خرس گنده ای مثل بچه ها میمونی رفتارت.

بابات راست میگه باید تو تربیتت تجدید نظر کنم وسفت وسخت تربیتت کنم .

دردونه که هم از تعجب دهانش باز مونده بود وهم انتظار چنین حرفی از مادرش نداشت اشک تو چشماش جمع شده بود وبغضش داشت میترکید که گفت

مامی بعد اصلا انتظار چنین حرفی رو ازشما نداشتم اصلا نداشتم من منظوری نداشتم گفتم که این افکارپوچ وبیهوده که درمورد بابا داری رو دور بریزی

آخه کی به بابای زشت و بی ریخت من نگاه میکنه ؟

که شادی خانم چشم غره ای بهش رفت .دردونه اشکاشو پاک کرد ادامه داد آخه مادر من تو که بابامو بهتر از من میشناسی بااون اخلاقی که داره کی نگاش

میکنه چه برسه که بخواد عاشقش بشه ؟

شادی خانم با حرص نگاش کردو گفت اخلاق نداره قیافه نداره پول که داره؟با شناختی که من دارم این روزها به خاطر پول عاشق لولو هم میشن .

دردونه که خندش گرفته بودگفت مامی من خیلی خب اگه بارفتن به اونجا آروم میشی پاشو برو ولی ازمن گفتن بودپولتو دور میریزی بابا زیر سرش بلندنشده.

شادی خانم گفت من که به اجازه شما نیازی نداشتم خوب معلومه که میرم.

شادی خانم باچندتا از دوستان صمیمی اش که آنها هم مثل او نگران از دست دادن شوهرانشان بودند هماهنگ کردند که باهم بروند .

دوساعت بعد دردونه مشغول تماشای تلوزیون بودکه شادی خانم شادو خرم وبا غرور خاصی وارد شودوزیر لب گفت با این پودردیگه عاشق شدن از یادش

میره ولبخند مرموزانه برلبش نشست .

سارا تلوزیون را بست رفت نزد مادرش.

سارا:سلام مامی شیری یاروباه؟

شادی خانم:سلام دخترم شیرم

سارا:اوه بیچاره بابا خخخخخخخخ

شادی:خوب توام نمیخواد برای اون دل بسوزونی بلایی سرش بیارم که دیگه عاشق شدن یادش بره .

وبه سمت آشپزخانه رفت سارا بدوبدورفت گفت مامان یه وقت نریزی داخل غذا ها یه بلایی سرمون بیاد .

شادی خانم گفت چرا میریزم بلکه رو توام تاثیری بذاری یه عقل بیاد تو کلت بری درستو بخونی نه فراری از مدرسه باشی.

سارا پوفی کردو گفت وا.

سارا پیش خودش گفت وای نکنه مامان چیزی هم به خوردش داده باشه از فکرش هم چندشش شد وسخت دگرگون وپیش خودش گفت از این به بعد چیزی

تا نه اول خودش بخوره نمیخورم ولبخند ی موزیانه زد وبه سمت اتاقش رفت .


خانم محسنی طبق معمول همیشگی مشغول رسیدگی به کارهای دفتری بود که صدای تق تق در اورا از حال خود بیرون آورد.

 

سرش را بالاکرد ودید دختر جوانی بلند بالاوچادری باچهره ولبخندی دلنشین در قالب در جا گرفته .

 

همانطور که خانم محسنی محو تماشای چهره دلنشین دختر بود دختر گفت اجازه هست؟

 

خانم محسنی گفت بله بله بفرمایید.

 

دختر نزدیکتر امدو دستش را به سمتش دراز کرد وگفت سلام رضایی هستم زهرا رضایی .

 

خانم محسنی دستش را به گرمی فشردوگفت محسنی هستم آزاده محسنی .

 

دختر گفت بله بله خانم محسنی من خوب شمارو میشناسم.

 

خانم محسنی گفت واقعا؟

 

خانم رضایی:بالبخندی گفت واقعا

 

خانم محسنی:دخترم چه کمکی از من برمیاد.

 

خانم رضایی:من مدیرمدرسه جدیدالتاسیس اقبال هستم .

 

خانم محسنی که از تعجب دهانش باز مانده بود گفت اصلا باورش برایم سخته .

 

خانم رضایی با تعجب گفت چرا؟؟

 

خانم محسنی:آخه هنوز خیلی جونید اصلا بهتون نمیاد.وبعد اضافه کرد پیشنهاد میکنم از مدیریت انصراف

 

بدید چون واقعا کاری سخت وطاقت فرساست دیوونتون

 

میکنن باور کنیدمن دیگه طاقت ندارم دلم میخواد زود بازنشست بشم واز دست این دانش اموزها راحت بشم.

 

خانم رضایی:اصلا برعکس من عاشق مدیریت هستم عشقم مدیریت هست وباعشق کارمو شروع

 

کردم وادامه هم میدم تاحالا هم راضی بودم وهیچ مشکلی

 

هم ندارم.

 

خانم محسنی عینکش رو از روی چشماش جابه جا کردوباتعجب گفت واقعا؟؟

 

خانم رضایی لبخندی زدو گفت واقعا.

 

خانم رضایی ادامه داد وگفت شنیدم یه دانش آموزی اخراجی داشتید.

 

خانم محسنی عینکش رو جابه جا کردو پوفی کردو گفت آره دردونه

 

خانم رضایی با تعجب گفت دردونه؟؟

 

خانم محسنی:بله البته دردونه اسمش نیست اسمش سارا هست سارا گرجی پورچون یه دونه و

 

عزیز نازی وناز پروردست بهش میگن دردونه .

 

خانم رضایی گفت گرجی پوراین فامیل برام خیلی آشناست.

 

خانم محسنی گفت بله گرجی پور همون میلیباردر معروف

 

خانم رضایی:آره درسته گفتم برام آشناست .راستی چرا معروف این معروفیتش بابت چی هست؟

 

خانم محسنی:ازروی صندلیش جابه جاشدوگفت خدابده شانس این جناب گرجی پور یه زمانی مثل ما

 

بوده یه کارمند ساده که یه شبه یه ارث گنده بهش میرسه.

 

خانم رضایی گفت ای بابا خانم محسنی اینقدر حسادت نکنید واینطور نگیدمن اصولا به این حرفهایی

 

مثل شانس وبخت واقبال اینمقولات اعتقادی ندارم .

 

وبعداضافه کردارث؟اچطوری؟ازطرف کی؟

 

خانم محسنی گفت نمیدونم کسی هم نمیدونه فقط شنیدم یه ارث گنده بهش رسیده از کی وچطوری

 

دیگه نمیدونم .

 

خانم رضایی گفت باشه مهم نیست  اصلا چطوری اصلا به ما چه من از روی کنجکاوی پرسیدم کلی از

 

مسئله اصلی که داشتیم درموردش حرف میزدیم پرت

 

شدیم .واضافه کرد بله داشتم میگفتم من اومدم به قول شما دردونه یا همون سارا گرجی پوردختر میلیاردر

 

معروف رو به مدرسم ببرم وثبت نامش کنم .

 

خانم محسنی سریع گفت وای نه این کارو نکنی ها بام بام بام  این دخترو هیشکی حاظر نیست تو مدرسش

 

ثبت نام کنه آخه اصلا مدرسه بیا نیست که هروقت هم

 

میادازمدرسه جیم میشه همه معتقدن اگه این بره مدرسش امتیاز مدرسش کلی پایین میاد ثبت نامش

 

نکنی ها امتیاز مدرست میاد پایین.

 

خانم رضایی گفت اما من چنین اعتقادی ندارم امتیاز مدرسم هم پایین نمیاد اگه هم بیاد اصلا برام مهم نیست

 

 

من معتقدم که باید به این جور دانش اموزها زمان

 

وفرصت داد تا از این حالت بیرون بیان اگه بخوایم بهشون فرصت ندیم وجلوشون در بیایم بیشتر لجبازی میکنن .

 

خانم محسنی بایه حالت قهر مانند کفت هرطور راحتید ومایلید من بهتون هشدار دادم خود دانید .

 

خانم رضایی بالبخندی گفت از هشدارتون ممنون ولی من پشیمون نمیشم دانش اموزهای من همه استثنایی

 

هستند یعنی یه کسایی مثل دردونه از مدرسه فراری

 

اما من همشون رو درس خون کردم ودردونه هم درس خون  میکنم.

 

پایان


صبح روز بعدآقای گرجی پوراز خواب بلندشدوبه نانوایی رفت ونان تازه همراه باکره ومربا خرید ودسته گل قشنگی

 

هم برای همسرش خرید وبه خانه برگشت

 

سریع میز صبحانه را آماده کردوچای نیز دم کرد بعدبه اتاق مهمان رفت تا شادی خانم را بیدار کند.

 

گرجی پور:حاج خانم ظهرشدا شما نمیخواید به ماصبحانه بدید؟

 

شادی خانم غلطی زدو گفت اینقدر حالم بده که صداش مدام توگوشمه .

 

آقای گرجی پور گفت حالت خیلی هم خوبه منم همسرت پاشو.

 

شادی خانم بلندشد وبه آقای گرجی گاه کردو گرجی پور؟نه توهمه اون که بالباسهای من تو اتاق خوابه وفکر

 

میکنه خواهرشه .

 

نخیر خودم هستم همسرت؟

 

شادی خانم:نههههههههههههههههه باورم نمیشه؟من خواب میبینم؟وچشماشو مالید .نه خواب نیستم بیدارم .

 

وبا جیغ دخترشو صدا کرد

 

شادی خانم:دردونهههههههههههههههه دردونهههههههههههههههههههه

 

ساراکه باصدای مامانش از خواب پریده بود وهنوزخواب آلود بود باعجله از اتاقش اومد سمت اتاق مهمان

 

درحالی که به در مبل تلوزیون میخورد تلو تلو خوران

 

اومدتو اتاق وخمیازه کشون گفت هان مامان چیه؟

 

شادی خانم باابرو به شوهرش اشاره کرد.

 

دردونه به سمت باباش نگاه کرد وشانه اش را بالاانداخت وگفت عه عمه خانم الان لباسهای بابا رو پوشیده و

 

بعد انگار ازخواب بیدار شده باشه گفت بابا خوبی؟

 

آقای گرجی پور گفت بله دخترم خوبم.

 

کی خوب شدید؟

 

آقای گرجی پور گفت از اولشم خوب بودم وفقط داشتم حال مامانتو جا میاوردم تا دیگه پیش فالگیر نره وهرچی

 

رسید به خورد من بدبخت بده.

 

شادی خانم گفت چی؟خوب بودی؟نقش بازی میکردی؟بعد باعصبانیت لنگ دمپایشو برداشت وآقای گرجی پور رو

 

دنبال کرد لباسهای منو میپوشی مگه دستم بهت

 

نرسه .آقای گرجی پور ضمن فرار گفت مقصر خودت بودی

 

شادی خانم هم با حرص دمپایی رو به سمتش پرتاب کرد که به در خورد.

 

آقای گرجی پور گفت خوبه که نشونه گیریت خوب نیست وگرنه سرو صورتمون هرروز داغون بود .

 

نزدیک آشپزخانه آقای گرجی پور ایستاد ووقتی شادی خانم باعصبانیت به سمتش آومد سریع دسته گل رو

 

گرفت جلوش وگفت باعشق.

 

شادی خانم که حسابی غافلگیر شده بود وحسابی خوشحال شده بود واز

 

شادی درپوست خودش نمیگنجید.

 

دردونه که از در اتاق نظاره گرشون بوددستاشو به هم زدوگفت وای چه رمانتیک .

 

همانطور که مشغول صبحانه خوردن بود دردونه گفت بابا از کجا فهمیدی حالا؟

 

آقای گرجی پور گفت ماجراها داره وشروع به شرح ماجرا کرد.

 

گفت یک روز قبل از حادثه حسین آقا که سویچ ماشینشو جا گذاشته بود برمیگرده کلیدشو برداره که متوجه

 

صحبت کبری خانم ت میشه که درمورد رفتن

 

پیش فالگیر بوده پس خوب میشه گوش میده وسریع به ما خبر میده وماهم نقشه کشیدیم که یه درس

 

اساسی بهشون بدیم که دیگه هوس رفتن پیش فالگیر نکنن.

 

دردونه متحیر گفت شما شما که غذارو تا آخربا ولع خوردین چیزیتون نشد؟

 

آقای گرجی پور گفت نه نخوردیم چشم مونو که دور دیدیم سریع غذارو ریختیم دورواز نو کشیدیم.

 

دردونه با خنده گفت آهان ایول آورین به بابا دمت گرم خوب حالشونو گرفتید.

 

شادی خانم با اخم یه نگاه به دردونه کرد وبالگد به پاهاش کوفت.

 

دردونه از درد به خود پیچید گفت وای پام مامان پامو شدی چرا میزنی.

 

شادی خانم گفت حقته .

 

آقای گرجی پور گفت چیکار داری دخترمو چرا میزنیش.

 

شادی خانم بااخم روشو اونور کردباحالت قهر

 

آقای گرجی پور نازشوکشید وگفت خوب توهم حالازود قهر میکنی بیا دیگه بچست یه چیزی میگه شما

 

ببخشید منم اشتباه کردم خوبه؟

 

شادی خانم گفت نمیخوام وروشو اونوتر کرد.آقای گرجی پور لقمه ای گرفت وبه طرف شادی خانم گرفت وگفت

 

آشتی؟

شادی خان لبخندی زدولقمه را گرفت وگفت آشتی.

 


منزل آقای گرجی پور:

 

شادی خانم که ازکلانتری برگشت که دردونرو پای تیوی دید دردونه با دیدن مامانش سریع بلند شدو پرید بغل

 

مامانش وسلام کرد وبعد گفت:

 

مامی بلای تفلدم میتای تیچار تنی؟

 

شادی خانم هم خیلی آروم گذاشتش پاین و گفت یه بالا بالا میخرم که با هم کار کنیم!

 

دردونه: :ا

 

شادی خانم :  : )))))))))

 

دردونه اخماشو تو هم کرد رفت تو اتاقش .شادی خانم رفت ببین شوهرش چیکار میکنه همین که در اتاقو بازکرد

 

ولباسهای نازنینشو تن شوهرش دید

 

چنان قشقرقی راه انداخت که نگو که دردونه از اتاقش پرید بیرون گفت چی شده مامان چرا دادوبیدادمیکنی؟

 

شادی خانم:مگه نمیبینی لباسهای نازنینمو پوشیده؟

 

دردونه گفت مامان خانم به همین زودی فراموش کردی این همین بلایی هست که خودت سرش آوردی ها .

 

آقای گرجی پور که از جیغ و دادهای ناگهانی خانمش حسابی ترسیده بود وقالب رو تهی کرده بود از ترس

 

سرجاش ت نمیخورد.

 

شادی خانم که خون خونش رو میخورد باحرص از اتاق رفت بیرون .این حوادث چندروزه حسابی ریخته بودش به

 

هم .اول که اخراجهای پی در پی دخترش

 

از مدرسه بعد هم که شوهرش وبعد هم کلانتری دیگه حسابی داغون شده بود ونمیدونست چیکار کنه .

 

دردونه پوفی کشیدو به اتاقش برگشت وآقای گرجی پور نفس راحتی کشیدو گفت آخ جون وضعیت سفید شد ودر

 

اتاقشو بست ورفت لباسهای تنگ وترشی رو

 

که پوشیده بود بیرون آورد وخزید تو تختش و گفت اخیش راحت شدم چی بود این لباسها عرصه برمن تنگ شده

 

بود نمیدونم این دخترا چطور این لباسهارو

 

میپوشن .


دردونه که خیلی حوصلش سررفته بودرفت اتاق باباش ببینه چیکار میکنه وهمین که رفت از تعجب چشاش 4تاشد.

 

آقای گرجی پوریه دامن کوتاه همراه با تاپی که نزدیک بود از تنگی منفجربشه پوشیده بود.

 

دردونه نمیدونست بخنده یا گریه کنه  و اومد خودشو لوس کنه برای همین گفت عمه ژون نه به لوسلیت (روسری)

 

نه به دامن وتاپت بعدهم که نتونست خودشو

 

کنترل کنه واز خنده پخش زمین شد.

 

جناب گرچی پورگفت ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش دختر درست صحبت

 

کن حالمو به هم زدی  .واضافه کرد :مگه چشه؟

 

لباس به این خوشگلی؟!

 

دردونه: خنده رو لباش خشک شدوچهره درهم از اتاق باباش اومد بیرون ورفت تواتاقش ودرو از پشت قفل کرد .

 

مدرسه اسبق دردونه:

 

خانم محسنی مثل همیشه پشت میزش مشغول بررسی دفاتر بود که آقای ارجی وارد شد وپس از گذاشتن چای

 

 روی میزبه سمت خانم محسنی رفت البته باترس

 

ولرزوهمچون بید لرزان چون دیگه با جیغ های خانه خراب کن خانم محسنی کاملا آشنا هست .

 

باکمی فاصله از میز خانم محسنی ایستاد وبا ترس گفت خانم محسنی یک ساعتی مرخصی میخوام .

 

خانم محسنی سرشو بالا اوردوعینکشو از روی چشماش جابه جا کردویه نگاه غضبناک به آقای ارجی کردو گفت

 

مرخصی میخوای واسه چی؟

 

آقای ارجی با لکنت زبان گفت قسط دارم خانم محسنی.

 

خانم محسنی:بسیار خوب نیم ساعت بهت مرخصی میدم سریع برو برگرد.

 

آقای ارجی:خانم محسنی نیم ساعت که فقط طول میکشه من از مدرسه برم بیرون .

 

خانم محسنی از اون نگاه های خشمناک به آقای ارجی کردو گفت همین که گفتم .

 

آقای ارجی هم باناراحتی گفت اصلا مهم نیست مرخصی نمیخوام ورفت بیرون وسینی چای راهم باخودش برد که خانم

 

محسنی داد زد چای رو کجا میبری؟

 

آقای ارجی گفت خودتون برید بریزیدواز دفتر بیرون رفت .

 

 


خوب بچه ها غذایی که میخوام بهتون امروز معرفی کنم اسمش حیفه است . یه غذای فوق العاده خوش مزه که انگشتتون رو باهاش میخورید .

 

خوب خوب میدونم آب دهانتون راه افتاده بیشتر از این منتظرتون نمیذارم :دی 

 

مواد لازم : یک عدد یخچال :دی نخند لازمه 

آب به مقدار لازم

یک کتری آب

 

یک اجاق گاز حالا فرقی نمیکنه فرگاز باشه یا ساده . پیک نیکم باشه خوبه . اگه ماکروفر هم داشته باشید خوبه 

 

غذا های باقی مانده از روزها در طول هفته یا هفته های گذشته 

 

خوب غذارو از یخچال بیرون میاریم مقداری آب رو داخل کتری میریزیم و بعد میریزیم روی غذا گرمش میکینیم و بعد با ولع میل مینوماییم 

نخند گرونیه حیفه واسه همین شیرازی ها بهش میگن حیفه . غذای فوق العاده خوشمزه :دی 

خوب عزیزان تا یه برنامه آشپزی دیگه شمارو به خدا میسپارم امیدوارم از غذای امروزمون خوشتون اومده باشه :دی 


 

 

 

 

داغی اگر نبود که گریان نمی‌شدیم
لطفی اگر نبود مسلمان نمی‌شدیم
یا ایّها الرّسول بدون دعای تو
از پیروان عترت و قرآن نمی‌شدیم
رحلت رسول اکرم (ص) تسلیت باد

 

 

 

پیامک‌های تسلیت ویژه رحلت پیامبر(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع)

 

اى دل خون شده! ایّام عزاى حسن ست
کز ثَرى تا به ثریّا همه بیت الحزن ست
پیرهن چاک زنم در غم آن گوهر پاک
گز غمش چاک ملک را به فلک پیرهن ست

شهادت امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد

 

 

 


خواهشا وقتی یه نفربا کلی ذوق وشوق یه خبری بهتون میده ،نگید میدونستم . خوب دوباره بدونید! نمی میرید که .!

اشتیاق بقیه رو باژست متفکرانه» وهمه چیزدانی» کور نکنید! هوای دل و خوشی بقیه رو داشته باشید 

 

منبع : موج مثبت مجله خانواده سبز


نعمت چیست ؟

 

به حضور من در جمعدشما نعمت گفته می شود

 

خوشبخت کیست؟

شما که من در حضورتان هستم

 

وحالا بدبخت چیست؟

 

اون گروهی که من توش نیستم

 

حسود کیست؟

کسی که با این متن مخالفتی داشته باشد :دیییییییییییی

 

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

 

 

 


عجب دنیای بدی شده امروز به راحتی آب خوردن دروغ تحویل هم میدیم ودروغ پاشی میکنیم انگار راست . توی زندگی روز مره خیلی راحت دروغ میگیم

انگار نه انگار که دروغ از بزرگترین گناهان کبیرست حتی گناهش از قتل و هم بالاتره .

یه جوری غرق دروغ گویی میشیم که خودمونم باورمون میشه دروغمون رو .به راحتی به دوستانمون عزیزترین کسانمون دروغ تحویل میدیم که به کجا برسیم ؟

به هیچ جا فقط میخوایم کار بدمون رو پشت این دروغ مخفی کنیم یا توجیه کنیم غافل از اینکه اولین دروغ باعث میشه دومین دروغ هم پشت سرش 

ضاهر بشه و همین طور الی آخر دروغ پشت دروغ ویه جایی هم دستمون رو بشه .

به راستی چرا ما باید دروغ بگیم؟ چرا اصلا مخفی کاری کنیم که باعث بشه بخوایم به هم دروغ بگیم ؟

 

وقتی از نزدیکترین شخص یا عزیزترین شخض زندگیت دروغ بشنوی خیلی بده آدم نابود میشه اینکه حتی باز با اینکه دروغش لو رفته باز هنوز میگه نه

دروغ نگفتم و اصرار پشت اصرار که راستشو گفته و حتی باز توجیه دروغ میاره که دروغشو درست جلوه بده حتی وقتی توجیهش میکنی که این درست نیست باز پاشو تویه کفش میکنه که راست گفته و دروغی نگفتی وتوجیهی هم نداره . بهش هم بر میخوره که بهش گفتی دروغ گفته .

آدم رو اذیت میکنه توی این شک می اندازه که دیگه چه دروغ هایی بهت گفته ؟ کدوم حرفاش راسته کدومش دروغ ؟ نابود میشی اذیت میشی خیلی

سخته . کاش هیچ وقت دروغ نگیم و همیشه راست و حسینی جلو بریم و راست گویی را سر لوحه کارمون قرار بدیم حتی اگه به قیمت جونمون تموم بشه خیلی بهتر از مخفی کاری وردوغ گویی وپشت اون دروغگویی رسواییست .

 

بیایید راست گو باشیم.


مو قربون دارت برم ای یار جونی حالا دلوم زیبا بده وای زندگونی

بیا نکن نامهربونی خدا داده شیرین زبونی دوست دارم یار کازرونی دوست دارم یار کازرونی

حرف دلو گوش کردی و قهر کردی ای دل کار منو ای نازنین کردی تو مشکل 

بیا نکن نامهربونی خدا داده شیرین زبونی دوست دارم یار کازرونی دوست دارم یار کازرونی


بازنده ها دوست دارند بازی را که باختند دوباره شروع کنند ،برخلاف برنده ها که دلیلی برای شروع بازی که بردند نمی بینند .

 

اما گاهی بازیچه دست آدمهایی می شویم که نه بردن برای شان مهم است نه باختن !!

آنها فقط دوست دارند بازی کنند.

 

منبع :بخش یک قطره زندگی مجله خانواده سبز.


 

 

 

 

 

خدایا من از اینا میخوام :(


 

 

 

 


یادش بخیر :

گل گل ، گل اومد ، کدوم گل ؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه ! کدوم کدوم شاپرک ؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده ، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده ، میره و برمیگرده … شاپرک خسته میشه … بالهاشو زود میبنده … روی گلها میشینه … شعر میخونه میخنده !!!

 

منبع:نمناک


 

 

 

 


صبح اولدی هر طرفدن اوجالدی اذان سسی

گـــویا گلیــــر ملائـکه لــــردن قــــرآن سسی

 

بیر سس تاپانمیـــرام اونا بنزه ر، قویون دئییم:

بنزه ر بونا اگـر ائشیدیلسیدی جـــان سسی

 

سانکی اوشاقلیقیم کیمی ننیمده یاتمیشام

لای لای دئییر منه آنامیـــن مهربـــان سسی

 

سـانکی سفرده یم اویادیــرلار کی دور چاتاخ

زنگ شتر چالیر، کئچه رک کـــاروان سسی

 

سانکی چوبان یاییب قوزونی داغدا نی چالیر

رؤیا دوغـــور قوزی قولاغیندا چوبـــان سسی

 

جسمیم قوجالسادا هله عشقیم قوجالمیوب

جینگیلده ییـر هله قولاغیمدا جـــوان سسی

 

سانکی زمان گوله شدی منی گوپسدی یئره

شعریم یازیم اولوب ییخیلان پهلـــوان سسی

 

آخیر زماندی بیر قولاق آس عرشی تیتره دیـر

ملت لرین هــارای، مددی، الامـــان سسی

 

انسان خـزانی دیر تؤکولور جـان خزه ل کیمی

سازتک خزه ل یاغاندا سیزیلدار خزان سسی

شهریار


 

 

 

دانشجوی تازه وارد : هالوی خوش شانس

 

دانشجویان ساکن خوابگاه : جنگجویان کوهستان

 

دانشجویان پرسر و صدا : گروه لیانشانپو

 

دانشجوی پزشکی : به خاطر یک مشت دلار

 

خانواده دانشجویان : بینوایان

 

دانشجوی مدل رپی : الو، الو، من جوجوام

 

انتخاب درس افتاده : زخم کهنه

 

مراقبین امتحان : سایه عقاب

 

تقلب : عملیات سری

 

روز دریافت کارنامه : روز واقعه

 

اعتراض دانشجو : بایکوت

 

اعتراض برای کیفیت غذا : می خواهم زنده بمانم

 

دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در آمد

 

آینده تحصیل کرده : دست فروش

 

رئیس دانشگاه : مرد نامرئی

 

استاد راهنما : گمشده

 

دانشجویی که تغییر رشته داده : بازنده

 

سرویس دانشگاه : اتوبوسی بسوی مرگ

 

کتابخانه دانشگاه : خانه عنکبوتان

 

ژتون فروشی : آژانس شیشه ای

 

علت نیافتن بعضی از دانشجویان : رابطه پنهان

 

التماس برای نمره : اشک ه

 

سوار شدن به اتوبوس : یورش

 

ترم آخر : بوی خوش زندگی

 

تصویه حساب : خط پایان

 

عمر دانشجو : بر باد رفته

 

مسئول خوابگاه : کاراگاه گجت

 

ادامه تحصیل تا دکترا : دیدار در استانبول

 

 

++++میشه برای داداش زیتون دعا کنید .

 


روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان اش را بسنجد.

او پرسید: (( آیا خداوند, هرچیزی راکه وجود دارد, آفریده است؟ ))

دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: (( بله ))

استاد پرسید: (( هرچیزی را؟! ))

پاسخ دانشجو این بود: ((  بله;هرچیزی را. ))

استاد گفت: (( دراین حالت, خداوند شر را آفریده است. درست است؟ زیرا شرمجود دارد.))

برای این سوال, دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند.

ناگهان, دانشجوی دیگری دستش رابلند کرد و گفت:

(( استاد ممکن است از شما یک سوال بپرسم؟ ))

استاد پاسخ داد: (( البته ))

دانشجو پرسید: (( آیا سرما وجود دارد؟ ))

استاد پاسخ داد: (( البته, آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟ ))

دانشجو پاسخ داد: (( البته آقا, اما سرماوجود ندارد. طبق مطالعات علو فیزیک, سرما, عدم

تمام وکمال گرماست و شیء را تنها درصورتی می توان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد

و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شیء است که انرژی آن را انتقال می دهد. بدون

گرما اشیاء بی حرکت هستند, قابلیت واکنش ندارند; پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را

ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم . ))

دانشجو ادامه داد: ((  وتاریکی ؟ ))

استاد پاسخ داد: ((  تاریکی وجود دارد. ))

دانشجو گفت: ((  شماباز هم در اشتباه هستیدآقا! تاریکی , فقدان کامل نور است. شما می

توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکو,

تنوع رنگ های مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور, نور می تواند

تجزیه شود. تاریکی, لفظی ست که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم. ))

وسرانجام دانشجو ادامه داد: (( خداوند, شر را نیافریده است. شر, فقدان خدا در قلب افراد

است. شر فقدان عشق, انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند. آنها

وجود دارند و فقدانشان منجربه شر می شود. ))

نام این دانشجو (( آلبرت انیشتین )) بود.

 

 


مــن از ایــن بــه بعــد بــجای ایــن جــملــه ها :
مواظــب خــودت بــاش
دستــت درد نکــنه
خــدا خیــرت بــده
سلامــت باشی
.پیر شــی جــوون
فقــط یه جــمله میگــم:
"دلــــــــت نشــــــکنه!"
چون همه اونها بدون این بی فایده ست .


میگن واسه هر مردی شب عروسیش یه شب پر از استرس وفشاره ، در کل شبی پر از سختی هست براش . حالا من دارم فکر میکنم یعنی برای منم

همینطوره ؟ اگه اینطوره با این شناختی که از خودم دارم قطعا پس میفتم ! نمیدونم شاید بی خیال باشم و به استرسا توجه نکنم و بگم بیخیال بذار

اصلا غذا کم بیاد به درک :دی شایدم نه بگم کم نمیاد فوقش کم اومد سریع میپریم چند دست غذا میخریم ومیاریم .یا اصلا غذا خوب شده ؟ خوب نشده ؟

بعد بگم حالا خوب شده یا نشده همینه که هست هتل شیش ستاره که نیست یه جشن عروسیه ؟

نمیدونم ولی نه اینقدرام بی خیال وبی فکر نیستم دوست دارم عروسیم خوب برگذار بشه و به مهمونام خوش بگذره نه غذا کم بیاد نه کسی از غذا خوشش نیاد بلکه به نحو احسنت برگذار بشه بدون هیچ مشکلی .

 

باید یه برنامه ریزی درست حسابی وخوب کرد .برنامه ای که مو لای درزش نره . باید برم و از دامادای دیگه م بگیرم سوال بپرسم که مبادا به مشکلی بر بخورم . آره درستش همینه :)

 

توکل به خدا .


از الان دارم فکر میکنم که آیا میتونم پدر خوبی برای بچه هام بشم یانه ؟ باخودم فکر میکنم که چطور بچه هامو تربیت کنم چطوری بهشون یاد بدم که 

چطوری از پس مشکلاتشون بر بیان .چیکار کنم که وقتی یه راهی رو اشتباه رفتن یه کاری رو اشتباه کردن همراه با تنبیه نباشه که اونا از من فراری باشن یا از من مخفی کاری کن فکر کنند من دشمنشونم با مخفی کاری خودشونو تو دردسر نندازن .و بعد از انجام اون کار پشیمونی براشون به بار نیاد.

فکر میکنم به اینکه نکنه عادات بد منو به ارث ببرن .اینکه با این شدت استرسی که در من وجود داره فردا روز در مواقع حساس و پر استرس با این شدت استرسم چطوری مراقب وپشتیبان اونا باشم خودم که اینقدر استرس میگیرم چطور اونارو به آرامش دعوت کنم . فوق العاده نگران اون روزم .

توکل به خدا 


می دانی عزیزم نوشتن برای تو خیلی سخت ! خیلی سخت ، آخر نمی دانم چطور کلمات را در کنار هم قرار دهم که بر دل پر از مهر وعطوفت تو بنشیند

عزیزم تو برای من تنها بهانه ی زندگی در این روزهای سخت کرونایی هستی ، نمیدانم اگر تو نبودی من چگونه این روزها را می گذراندم .

امیدم ایسنت که بتوانم صدای دل نشین تورا در این روزهای سخت ناامیدی بشنوم روی ماه تورا ببینم تا کمی امید برای زندگی در من روشن شود

اما دریغ دریغ از این که تو خودرا از من دریغ کرده ای و در پشت پرده پنهان شده ای و خودرا از من پنهان کرده ای .

می دانم که تو هم چون من دلت برای من پر پر می زند و لحظه شماری می کنی برای دیدن من ، آری آری منم دلم برای تو پر پر میزند . 

امید است که خداوند مهربان این روزهای سخت پر کرونایی را برما آسان بگذراند وهر چه سریعتر شرش را از سر ما کم کند . 


سلام امروز جمعه 16/12/1398 هست که من دارم این نامه را برای تو تایپ می کنم ،برای تویی که نمیدانم کی می آیی ؟ امروز که این نامه را برای

تو مینویسم بیماری کرونا عین بختک بر روی زندگانی ما افتاده است و ولکن نیست و می دانم که تو هم می دانی :دی خوب آخر تو هم در همین جا 

زندگی می کنی دیگر . خنده دار است شاید بگویی این چیست نوشته ای این را هم که خودم می دانم . اما من میگویم اندکی صبر پیشه کن تا به جاهای خوبش هم برسیم .

خوب کجا بودیم ؟ آهان کرونا مثل بختک افتاده به جانمان و ولکنمان نیست  خلاصه باید چاره ای بیاندیشیم و این کرونا را از کشورمان بیرون بیاندازیم

اما چطوری؟ با کمی همت وتلاش همگانی ورعایت بهداشت می توانیم . بله میتوانیم کرونا را شکست دهیم .ما می توانیم .

خوب چقدر دلم میخواهد که تو الان پیشم بودی و آن موهای مشکی یا شایدم طلایی چه میدانم یا هر رنگ دیگر تورا با آن شانه های چوبی برایت

شانه کنم و همانطور که تو لبخند برلبانت جاریست یواشکی بوسه ای از لبانت بربایم و تو اخم کنی و بگوی شیطنت ممنوع ! و من انگشت اشاره ام

را به علامت هیس تکان می دهم و به شانه کردن موهایت ادامه می دهم ،خسته می شوی وبلند می شوی وبه کنار پنجره می روی وبه تماشای

بیرون میپردازی من به کنارت می آیم ودستان تورا میگیرم و میگویم بریم بیرون چرخی بزنیم ؟ و تو میگویی نه .

میگویم آخر چرا ؟ میگویی حوصله ندارم و تو به اتاقت می روی و در را پشت سرت میبندی و من مات و مبهوت در جایم خشکم میزند که ناگهان

جارویی به کله ام میخورد واز خواب ناز بیدار می شوم :/

مادرم است میگوید پاشو کمی کمک کن :دی 


کی بهتر از تو که بهترینی
تو ماه زیبای روی زمینی
تو قلب من باش تا که بفهمی
چه دلبرانه به دل میشینی
حتی بدیهات بخشیدنی بود
شرم تو چشمات بوسیدنی بود
همه حواست جا مونده پیشم
من به کم از تو راضی نمیشم
تو جای من باش تا باورت شه
دیوونه ی عشق تو هستی یا من
دو چشم من باش تا که ببینی
دو چشمای تو چه کرده با من
بدرقه کردم تنهاییامو
کسی شنیده شاید دعامو
کجا من و این روی ماهتو
کجا لبای بوسه خواهتو
کی بهتر از تو که بهترینی
تو ماه زیبای روی زمینی
تو قلب من باش تا که بفهمی
چه دلبرانه به دل میشینی
حتی بدیهات بخشیدنی بود
شرم تو چشمات بوسیدنی بود
همه حواست جا مونده پیشم
من به کم از تو راضی نمیشم
تو پا میزاری، تو خونه ی من
تو عاشق میشی رو شونه ی من
این یه قراره بین من و تو
کسی عاشق نیست عین من و تو
کی بهتر از تو که بهترینی
تو ماه زیبای روی زمینی
تو قلب من باش تا که بفهمی
چه دلبرانه به دل میشینی
حتی بدیهات بخشیدنی بود
شرم تو چشمات بوسیدنی بود
همه حواست جا مونده پیشم
من به کم از تو راضی نمیشم

 

تقدیم به تنها بانوی زندگیم


زمانی که دانشجو بودم زود میرفتم برای اینکه نزدیک تخته ومیز استاد باشم تا هم خوب متوجه درس بشم و هم بتونم خوب تخته رو ببینم صندلی بگیرم تا مجبور به رفتن ته کلاس نباشم .

با یه مشقت وسختی میرفتم ته کلاس ویه صندلی صاف وصوف بدون خرابی و تمیز بلند میکردم وازبین صندلی ها عبور میدادم میاوردم و میذاشتم و

کیفمو میذاشتم روش وبه محض اینکه ده دقیقه میرفتم بیرون کنار بچه ها تا استاد بیاد وقتی میومدم تو تا دخترا کیفمو شوت کردن این سمت کلاس اونم رو یه صندلی قراضه و نا هموار و خودشون نشستن سمت استاد :/

یعنی کاردم بزدن خونم در نمیومد یعنی دلم میخواست اون شخصو که نشسته جای من همراه با کیفش از پنجره پرت کنم بیرون !

هیچی دیگه باید تا آخر کلاس روی اون صندلی نا هموار سر می کردم :/

 

این وضعیت تا آخر ترم پابرجا بود نمیدونم چرا این همه این اتفاق میفتاد درس نمیگرفتم و سرجام نمینشستم . البته گاهی وقتا هم همونجا مینشستم 

و کلی دلم خوش بود که سرجام نشستم . 


چرا زندگی رو سخت میکنی؟
دلتنگ کسی شدی؟ .زنگ بزن
میخوای کسی رو ببینی؟ .دعوت کن
میخوای بقیه درکت کنن؟ . توضیح بده
سوالی داری؟ .بپرس
چیزی میخوای؟ .برو دنبالش
از جیزی خوشت میاد؟ .حفظش کن
از چیزی خوشت نمیاد؟ .ترکش کن
عاشق کسی هستی؟ .بهش بگو
ما فقط یکبار زندگی میکنیم سخت نگیر، ساده باش :-)

 


به دعوت بانوچه برای بازی وبلاگی آقا گل :

 

خوب یکی از برنامه های کودکی که من خیلی دوسش داشتم دوقولوهای افسانه ای بود ^_^

خوب حالا من میخوام نامه بنویسم برای جوو جولی دوقولهای افسانه ای ^_^

 

سلام بر جولوز وجولی دوقولاهای افسانه ای قهرمانان کودکی من ^_^امیدوارم حالتان خوب باشد و در سلامتی کامل به سر ببرید .

 

اول میخوام از شما گله کنم که این جکو جونورا چیه شما وهم شهریهاتون میخورید خداوکیلی ؟ آخه سوپ خفاش هم شد غذا ؟ مورچه خوار هم شد غذا ؟

 

این غذا های مزخرف رو خوردید هم خودتونو بد بخت کردید هم مارو این کرونای گور به گور شده رو انداختید به جان ما وجهان .نکنید ترو خدا این کاررو

نخورید این مزخرفاتو . خوب بگذریم چیکار میکنید با پودونگ ؟ هنوز دنبالتونه ؟ راستی مارتین خوبه ؟ چیکار میکنه ؟

دوقولوهای عزیز امیدوارم تو مبارزاتتون علیه پودونگ ودارودستش همیشه پیروز باشید .

پیروز وتندرست باشید .

 

 

+++ البته جو وجولی واقعا خواهر برادر نیستن بلکه جو چینی و جولی فرانسوی از یه مادر جدا وتو ترجمه برای ما گفتن خواهر برادرن .

و پدر جولی هم گفتن داییشه . 

 

 


حس خوب زندگی یعنی اینکه بدون دغدغه کنار خونوادت زندگی کنی .حس خوب زندگی یعنی صبح که از خواب پا میشی ببینی همسرت هنوز خوابه

آروم بلند بشی که باعث بیدار شدنش نشی ویه دل سیر نگاش کنی تو دلت قربون صدقش بری و انگشت اشارتو آروم بکشی رو دماغش و بعدم پتو رو که از روش رفته کنار بکشی روشو بعد بری صبونه رو آماده کنی .حس خوب زندگی یعنی صبح بلند بشی ببینی گلایی که کاشتی گل کرده و جونه زده

حس خوب زندگی یعنی یکی که اصلا انتظارشو نداشتی بهت پیام داده . همه همه اتفاقات خوب زندگی یعنی یه حس خوب زندگی .

حس خوب زندگی شما چیه؟


جمله برای چه چیزی ؟ (برای چی )

 

کازرونی : سی چه ؟

جمله این چیه؟

 

کازرونی :ای چِنَن ؟

 

واژه ببین 

 

کازرونی : سِی کو 

واژه شاید 

کازرونی : گاسم

 

واژه عصر 

 

کازرونی : پسین 

 

اصطلاح : در جایی کسی را وادار به ماندن کردن وخسته کردن

 

کازرونی : کُتُرُم 

 

اصطلاح بیخ گلو 

 

کازرونی : بُت خِر

 


من واقعا برام قابل درک نیستن اون کسانی رو که توی این اوضاع و احوال ازآب گل آلود ماهی می گیرن . درک نمیکنم که جای اینکه به فک هم وطناشون باشن به فکر جیبشونن اونم با ی !

جای اینکه بگن هموطنامونن درست نیست مواد ضد عفونی تقلبی بدیم اصلا چنین کاری درست نیست اما این کارومی کنن . احتکار میکنن 

گرون فروشی می کنن وقتی میگن هم وطن نیایید شمال بیرون نرید مسافرت نرید گوش نمیدن و پا میشن میرن.

نمیدوم چرا اینمطوری می کنن . 


به دعوت بانوچه برای بازی وبلاگی آقاگل :

 

خوب یکی از برنامه های کودکی که من خیلی دوسش داشتم دوقولوهای افسانه ای بود ^_^

خوب حالا من میخوام نامه بنویسم برای جوو جولی دوقولهای افسانه ای ^_^

 

سلام بر جولوز وجولی دوقولاهای افسانه ای قهرمانان کودکی من ^_^امیدوارم حالتان خوب باشد و در سلامتی کامل به سر ببرید .

 

اول میخوام از شما گله کنم که این جکو جونورا چیه شما وهم شهریهاتون میخورید خداوکیلی ؟ آخه سوپ خفاش هم شد غذا ؟ مورچه خوار هم شد غذا ؟

 

این غذا های مزخرف رو خوردید هم خودتونو بد بخت کردید هم مارو این کرونای گور به گور شده رو انداختید به جان ما وجهان .نکنید ترو خدا این کاررو

نخورید این مزخرفاتو . خوب بگذریم چیکار میکنید با پودونگ ؟ هنوز دنبالتونه ؟ راستی مارتین خوبه ؟ چیکار میکنه ؟

دوقولوهای عزیز امیدوارم تو مبارزاتتون علیه پودونگ ودارودستش همیشه پیروز باشید .

پیروز وتندرست باشید .

 

 

+++ البته جو وجولی واقعا خواهر برادر نیستن بلکه جو چینی و جولی انگلیسی از یه مادر جدا وتو ترجمه برای ما گفتن خواهر برادرن .

و پدر جولی هم گفتن داییشه . 

 

 


از جدال با کسی که قدر دان

محبت های تو نیست بپرهیز!

اینکه تصور کنی روزی میتوانی اورا متوجه اشتباهش سازی درست مثل آب کردن کوه یخ با "ها " است !

چاره ای نیست !

باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد !

 

خیلی قبول دارم حرفشو . 


جورج اسمیت یکشنبه شب به قتل رسیده بود. ۵ نفر دیگر در خانه ی او حضور داشتند: همسر آقای اسمیت، آشپز مخصوصش، یک سرپیشخدمت، یک خدمتکار و یک باغبان. کاراگاه از همه ی آن ها خواست بگویند در زمان وقوع قتل مشغول چه کاری بودند:

 

  • خانم اسمیت در نزدیکی شومینه مشغول خواندن کتاب بود.
  • آشپز مشغول آماده کردن صبحانه بود.
  • سرپیشخدمت در اتاق نشیمن دستورات لازم را به کارگران می داد.
  • خدمتکار در حال شستن ظرف ها بود.
  • باغبان در گلخانه به گل ها آب می داد.

بلافاصله بعد از این صحبت ها، کاراگاه قاتل را دستگیر کرد.

قاتل که بود و کاراگاه چطور او را پیدا کرد؟

 

معماهای پلیسی پیچیده که  فقط افراد باهوش جواب آن را می دانند/ مجرم را پیدا کنید! + تصاویر

 

 


یک پیرمرد و سه دخترش در یک روستای کوچک با هم زندگی می کردند، یک روز پیرمرد بیمار شد و مرگ به سراغش آمد، دختر بزرگ تر از مرگ درخواست کرد تا پدرش 2 سال دیگر هم زنده بماند و مرگ قبول کرد.

2 سال بعد مرگ دوباره به سراغ پیرمرد آمد و دختر وسطی از مرگ درخواست کرد تا اجازه دهد پدرش یکسال دیگر هم به زندگی خود ادامه دهد و مرگ هم موافقت کرد.

یک سال بعد مرگ بازگشت و دختر کوچک پیرمرد که شمعی روشن در دست داشت از مرگ خواست تا زمانیکه که این شمع می سوزد و آب می شود، پدرش هم به زندگی ادامه دهد و مرگ قبول کرد و دیگر هرگز بازنگشت.

اما این چطور امکان دارد، شما چه فکری می کنید؟


هفت خواهر در کلبه

 

معمای هفت خواهر در کلبه:

 

 

هفت خواهر به یک کلبه رفتند و تصمیم گرفتند که هر کدام کاری را شروع کنند.

اولین خواهر خواندن یک رمان را شروع کرد، دومین خواهر تصمیم گرفت پنکیک درست کند، خواهر سوم تصمیم گرفت شطرنج بازی کند، خواهر چهارم جدول حل کرد، خواهر پنجم لباس ها را شست و خواهر ششم تصمیم گرفت گل و گیاهان را آبیاری کند.

خواهر هفتم چه کاری انجام می داد؟

 

 

 


سلام و عرض خدا قوت خدمت اهالی قرنطینه خانگی :دی 

امیدوارم حالتون خوب باشه . 

 

بچه ها حوصله شما هم سر رفته یا فقط حوصله من اینطوریه؟

 

عنوان : بیانه دیگه عنوان میخواد :دی آدمو مجبور میکنه یه چیزی بنویسه :دی دیگه شما هم ببخشید با دیدن عنوان زحمت رنجه فرمودید ویه تک پا اومدید وب من وسرکار رفتید :دی


روزی روزگاری، پادشاهی می خواست شوهر مناسبی برای دختر خود پیدا کند. از این رو یک دوره مسابقه بین شوالیه ها برگزار کرد تا لایق ترین شوالیه را به عنوان داماد خود برگزیند. شوالیه ها مسابقات و مبارزات بسیاری انجام دادند و در نهایت تنها دو شوالیه باقی ماندند که یک نفر از آن ها می توانست شوهر دختر پادشاه باشد. در نتیجه پادشاه به دو شوالیه دستور داد که سوار بر اسب هایشان به سمت دریاچه بتازند و هر کسی که دیرتر برگردد همسر دختر او خواهد بود.

شوالیه ها خیلی آرام با سمت دریاچه راه افتادند. یک هفته گذشت و هیچ یک از شوالیه ها از دریاچه بازنگشت زیرا هیچکدام نمی خواست اولین کسی باشد که نزد پادشاه باز می گردد. در نهایت آن ها که از این همه صبر و تلاش خسته شده بودند از اسب پیاده شده و با هم دست داده و تصمیم گرفتند به خانه هایشان بازگردند. اما در همین حین دختر پادشاه نزد آن ها آمده و خیلی آرام چیزی در گوش آن ها گفت. ناگهان شوالیه ها سوار اسب هایشان شده و با سرعت تمام به سمت دریاچه رفتند. به نظر شما دختر پادشاه به این دو چه گفته است؟


من فیلمهای وحشتناک زیادی دیدم  یکیش که زمان بچگی دیدم درمورد یه نوزاد عجیب الخلقه ای بود که وقتی به دنیا اومد همه پزشکا و مامایی که به دنیاش آوردنو کشت حتی پدر ومادرش و همونطور چار چنگولک میکرد و همه رو میکشت متاسفانه اسمش فیلم رو یادم نیست کسی اگه این فیلم رو دیده واسمشو میدونه ممنون میشم که بگه .

یکی دیگش هم در مورد یه زن فوق العاده سنگ دل بود که اول طعمش رو به یه ترفندی میکشه تو خونش بعد دست و پاش رو به فجیع ترین وضع

میشکنه وشکنجه میده وبعد به قتل میرسونه . 

یکی هم الان داره شبکه چهار نشون میده به اسم سکوت .

شما چه فیلم های وحشتناکی 


خوب عرض شود خدمتتون که آقا وبانو سوسکه که باهاشون آشنایی دارید و باهاشون کمو بیش شب وروز آشنا شدید :دی و با جیغ بنفش پذیرایی 

فرمودید شما بانوهای عزیز باهاشون :دی 

 

حالا با چند نکته مهم که شاید تابه حال نشنیدید در خدمتتون هستم .

 

آیا میدونستید که اگه کله ی مبارک جنابین سوسک رو بزنید تا پنج روز میتونه بدون کله زنده بمونن ؟

 

آیا میدونستید تنها موجوداتی که از حمله اتمی در ژاپن جون سالم به در بردند همین جنابین سوسک بودندی ؟

 

تا اطلاعت با ارزش بعدی خدافظ .


من میخوام عنوان بی خیالترین مردم جهان رو در این روزهای سخت کرونایی به بعضی مردم بی خیال ایران اعطا کنم والا .

 

یعنی مردم جهان اینقدر سلامتیشون واسشون مهمه که توخونه میمونن اون وقت مردم ایران هم دارن بی خیال تو خیابون میچرخن خرید میکنن مسافرت میرن سیزده بدر میرن خلاصه نه به فکر خودشونن نه به فکر یه بنده خدای دیگه .

 

بابا لا اقل جون خودتون واستون مهم نیست جون یکی دیگه واستون مهم باشه اینقدر بی ملاحظه نباشین .

 

 

++ نمیدونم حقیقت داشته باشه یا نه یا اصلا شما هم شنیدید یا نه گفته شده یه سری آدم مریض حال و کثیف هستند که میان تف میکنن به پول

وپخش میکنن که مثلا چون خودشون کرونا دارن بقیه هم مبتلا بشن واقعا تف به شرفشون خیلی نامردن . 


شکرت که در خانه هستم نه در بیمارستان

شکرت که روی مبل نشستم نه در بستر بیماری

شکرت که راحت نفس می کشم نه با مشقت ودرد

شکرت که طعم غذاها را می چشم و لذت میبرم نه با بی میلی وبه زور غذا بخورم 

شکرت که دلتنگ عزیزانم هستم که یک ماهه ندیدمشون اما امیدوارم بزودی در آغوش بگیرمشون نه اینکه امیدی به دیداردوبارشون نداشته باشم 

شکرت که صدای عزیزان راه دوری که یکسال انتضار کشیدم تا نوروز ملاقاتشان کنم را می شنوم هرچند نبینمشان

شکرت که بهار را دوباره می بینم و زمستان پایان عمرم نبود 

شکرت که امروز قدر همه داشته هایم رو بیشتر از قبل می دانم وشکرت که شکر گزارم .

 

خدای مهربانم همه بیماران را شفای عاجل عنایت فرما و به دست توانایت سایه این بیماری را از سر دنیا بردار.

 

منبع : سبک عاشقی

 


به دعوت نبات خدا 

 

ضمن اینکه از ایشون بابت دعوتشون تشکر می کنم . میریم سراغ ده کار:

1- یاد گیری غواصی وشنا کردن زیر آب واز منظره زیر دریا لذت بردنه 

2- اینکه یه شخص معروف بشم منتهی معروف ناشناس چرا که وقتی مخفی باشم زندگی خودمو میکنم و مجبور نیستم اونجوری که نیستم وانمود کنم

و راحت واسه خودم زندگی کنم و معروفیتمم دارم .( البته شاید محقق نشه وتلاشمو میکنم )

3- ایران گردی 

4- آموزش تیر اندازی رو یاد بگیرم 

5- فیلم هایی رو که دوست دارم ببینم وهنوز ندیدم ببینم 

6- یه دوربین خوب بخرم 

7- یه مزرعه داشته باشم 

8- همسرمو با یه سوپرایز گنده غافلگیر کنم 

9- قدم زدن زیر بارون با همسرم اونم ساعتها 

10- ترک عادات بد .

 

دعوت می کنم از : محبوبه شب  ، واران ، بی نام (زهرا) ، میم الف ، زیتون ، رهام ، ابوالفضل ،محمد حسین ،رئوف و بقیه دوستانی که مایلند شرکت کنند .

 


دختر محمود نقاش تیپ میزنه چپ و راس 

هما خبر نداره همیشه اینجا اونجاس 

دختر محمود نقاش تیپ میزنه چپ و راس 

هما خبر نداره همیشه اینجا اونجاس 

اونجا توتنگ کوچه پشت درای بسته

طاهره نشسته پشت درای بسته

تا میاد لنگ درو وا بکنه چشمای منتظرو صدا کنه

هما داد میزنه ورپریده کجا میری

لباشو گاز میگیره یواشکی ندا میده هما هما هما

دختر محمود نقاش  تیپ میزنه چپ و راست

هما خبر نداره همیشه اینجا اونجاست

دختر محمود نقاش تیپ میزنه چپ و راست

هما خبر نداره همیشه اینجا اونجاست

دست بسر کردنش بابا لنگه نداره

چشم غمار کردنش اونم حرفی نداره

تو هر جشن و مهمونی وعده های پنهونی

چادری از خونه میاد فقط فکر شیطونی

چادر سیاهشو تا میکنه مانتو کوتاه پوتا تن میکنه

تا سر قرار میاد غمیش میاد ناز میکنه

حرف هما که میشه نق نقو از سر میکنه

هما هما هما هما دختر محمودنقاش

تیپ میزنه چپ و راست هما خبر نداره

همیشه اینجا اونجاست دختر محمودنقاش

تیپ میزنه چپ و راست هما خبر نداره

همیشه اینجا اونجاست دختر محمودنقاش

تیپ میزنه چپ و راست هما خبر نداره

همیشه اینجا اونجاست  اونجا تو تنگ کوچه

پشت در بازارچه طاهره نشسته

پشت درای بسته تا میاد لنگ درو وا بکنه

چشمای منتظرو صدا کنه هما داد میزنه

ورپریده کجا میری لباشو گاز میگیره یواشکی

ندا میده هما هما هما هما

دختر محمود نقاش تیپ میزنه چپ و راست

هما خبر نداره همیشه اینجا اونجاست

دخترمحمود نقاش تیپ میزنه چپ و راست

هما خبر نداره همیشه اینجا اونجاست

دست بسر کردنش بابا لنگه نداره

چشم غمار کردنش اونم حرفی نداره

تو هر جشن و مهمونی وعده های پنهونی

چادری از خونه میاد فقط فکر شیطونی

چادر سیاهشو تا میکنه مانتو کوتاه پوتا تن میکنه

تا سر قرار میاد غمیش میاد ناز میکنه

حرف هما که میشه نق نقو از سر میکنه

هما هما هما هما دختر محمود نقاش

تیپ میزنه چپ و راست هما خبر نداره

همیشه اینجا و اینجاست دختر محمود نقاش

تیپ میزنه چپ و راست هما خبر نداره همیشه اینجا اونجاست

 


۱. در کدام ساعت از روز احساس آرامش می‌کنید؟

الف- صبح

ب- عصر و غروب

ج- شب

۲. طریق راه رفتن شما چگونه است؟

الف- نسبتا سریع، با قدم‌های بلند

ب- نسبتا سریع، با قدم‌های کوتاه، ولی تند و پشت سر هم

ج _ آهسته، با سری صاف روبه جلو

د _ آهسته و سر به زیر، خیلی آهسته

۳. طریقه صحبت کردن شما با دیگران چگونه است؟

الف- می‌ایستید و دست به سینه حرف می‌زنید

ب- دست‌ها را در هم قلاب می‌کنید

ج- یک یا هر ۲ دست را در پهلو می‌گذارید

د- به شخصی که با او صحبت می‌کنید دست می‌زنید

ه- با گوش خود بازی می‌کنید، به چانه تان دست می‌زنید یا مو‌های تان را صاف می‌کنید

۴. طریقه نشستن شما هنگامی که آرام هستید چگونه است؟

الف _ زانو‌ها خم و پا‌ها تقریبا کنار هم

ب- چهار زانو

ج _ پا‌های صاف و دراز به جلو

د _ یک پا زیر، دیگری خم

۵. واکنش شما به وقایع جالب چگونه است؟

الف- خنده‌ای بلند که نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده

ب- خنده‌ای آرام

ج- با پوزخند کوچک

د- لبخند بزرگ

ه- لبخند کوچک

شخصیت افراد

۶. هنگامی که وارد یک مهمانی یا جمع می‌شوید ابتدا چگونه رفتار می‌کنید؟

الف- با صدای بلند سلام و حرکتی که همه متوجه شما شوند، وارد می‌شوید.

ب- با صدای آرام‌تر سلام می‌کنید و سریع به دنبال شخصی که می‌شناسید، می‌گردید.

ج- در حد امکان آرام وارد می‌شوید و سعی می‌کنید به نظر سایرین نیایید.

۷. هنگامی که به سختی مشغول انجام کاری هستید، اما شخصی آن را قطع می‌کند:

الف- از وقفه ایجاد شده راضی هستید و از آن استقبال می‌کنید.

ب- به سختی ناراحت می‌شوید.

ج- حالتی بینابین این ۲ حالت ایجاد می‌شود.

۸. کدام مجموعه رنگ زیر را می‌پسندید؟

الف- قرمز یا نارنجی

ب- سیاه

ج- زرد یا آبی کمرنگ

د- سبز

ه- آبی تیره یا ارغوانی

و- سفید

ز- قهوه ای، خاکستری، بنفش

۹. در آخرین لحظات قبل از خواب و زمانی که در تختخواب هستید، در چه حالتی دراز می‌کشید؟

الف- به پشت

ب- روی شکم (دمر)

ج- به پهلو و کمی خم و دایره‌ای

د- سر روی یک دست

ه- سر زیر پتو یا ملافه.

۱۰. بیشتر چه خواب‌هایی می‌بینید؟

الف- از جایی می‌افتید.

ب- مشغول جنگ و دعوا هستید.

ج- به دنبال کسی یا چیزی هستید.

د- پرواز می‌کنید یا در آب غوطه ورید.

ه- اصلا خواب نمی‌بینید.

و- معمولا خواب‌های خوش می‌بینید.

 

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان


در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگران ،مرد میان سالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است برمزار عباس خاک بر سر میریخت وبه شدت گریه می کرد .

گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می اورد .آرام به او نزدیک شدم وبا بغضی که در گلو داشتم پرسیدم :پدر جان این شهید با شما چه نسبتی دارد ؟

مرد گفت : من اهل روستای ده زیار هستم . اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تنگنا بودند . ما نمی دانستیم که او چه کاره است؛چون همیشه بالباس بسیجی می آمد.

او برای ما حمام ، مدرسه وحتی غسالخانه ساخت . همیشه هرکس گرفتاری داشت برایش حل میکرد . همه اهالی اورا دوست داشتند . هروقت 

پیدایش می شد همه با شادی می گفتند : اوس عباس آمد .

 

اویاور بیچاره ها بود .تا اینکه مدتی گذشت وپیدایش نشد گویا رفته بود تهران .روزی آمدم اصفهان ،عکس هایش را روی دیوار دیدم .مثل دیوانه ها هرکه

را می دیدم می گفتم : او دوست من است .

 

گفتند : پدر جان ،می دانی او چه کاره است؟

گفتم : او همیشه به ما کمک می کرد.

گفتند : او تیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود.

گفتم : او همیشه می آمد برای ما کار گری می کرد . دلم از اینکه او ناشناس آمد و ناشناس رفت آتش گرفته بود .

منبع : پرواز تا بی نهایت ،صفحه 266

منبع : داستان کوتاه 


ازدواج هم هفت تا خان بلکه هم بیشتر داره یکیش اینه که یابالاخره عاشق میشی یا یه نفرو انتخاب می کنی خان اول خواستگاری که البته امروز اول 

دخترو پسر آشنا میشن بعد پدرو مادر خبردار میشن خان اول که شد خواستگاری یا راضی شدن فرد ورد نظر دوم راضی کردن پدر ومادر خود و فرد مورد نظر خان بعدی هم مهریست اول میخواستم این پست با موضوع مهریه باشه ولی بعد خوب گفتم پست با این عنوان یعنی هفت خان ازدواج باشه وخلال این پست به بحث مهریه هم بپردازیم خوب دوستان نظر شما در مورد مهریه بگین ؟ سبک باشه یا سنگین؟ کم باشه یا زیاد؟ آیا به نظر شما هم 

کی داده کی گرفته؟

 

متاسفانه این مسئله تو کشور ما جدی گرفته نمیشه و باعث شده خیلی ها به این خاطر تو زندان باشه . مهریه باید در حد توانایی داماد باشه نه روی چشم و هم چشمی یا مسائل دیگه خارج از توان باشه آقا داماد باید توانشو در نظر بگیره که چقدر میتونه پرداخت کنه همون قدر بگیره که بعدا به مشکی بر نخوره .

نظر شما در این مورد چیه ؟

چون مهریه حق زن است و حتما باید پرداخت بشه حتما که نباید طلاق بگیرن که مهریشو داد .و باید به نحوی باشه که بتونه پرداخت کنه .

خان چهارم خرید حلقه وازدواج که اونم مسائل وسختی های خودشو داره مثلا عروس خانم دست روی چه وسائلی میذاره گرون قیمت یا متوسط یا ارزون ؟ که توی این دوران با وجود چشم و همچشمی خانواده هرچه گرونتر تو چشمتر که متاسفانه این خیلی بده . خان پنجم جهزیه . خوب توی کشور ما به دلیل متفاوت بودن فرهنگ ها و اقوام متفاوته . خان ششم  شب عروسی ومشکلات اون و خان آخر بعد از ازدواج و مشکلاتی که زن وشوهر با اون

توی طوفان زندگی با اون مواجه خواهند شد .


ناز میکنی با صدای کیانوش گرامی:

 

 

 

 


با خانواده رفته بودند اروپا شب آخر مرد تصمیم میگیرد با دوستان به موتور سواری بروند در بین مسیر حادثه ای ناگوار می افتد و مرد تصادف میکند او را به بیمارستان میبرند اما این پایان ماجرا نبود به علت نیاز مرد به خون به خاطر ازدست دادن خون زیاد به اون خون وصل میکنند که متاسفانه خون آلوده است وباعث ابتلای اوبه ایدز می شود و حالا با م با خانواده آمده اند که از هم جدا شوند اندوه میان او وخانواده اش موج میزند هردو و بچه هایشان میگریند برای آخرین بار همدیگر را در آغوش میفشارند و یک پایان تلخ جدایی


شب است و تاریکی مطلق هوا .شبی تاریک و وزش ملایم باد قرص کامل ماه در گوشه ای از آسمان نشسته است و نظاره گر آدمهای شب گرد است آدمهایی که 

از گوشه وکنار شهر بی تفاوت از هم بی تفاوت از شب و بی تفاوت از ماه می گذرند.زیبایی خیره کننده ماه شب 14دیدنی است،تنها عشاق شب گردند که دست در دست هم و بازو در بازوی هم ولبخندی گشاده بر صورت به ماه توجه دارند و آن هم زمانی است که مرد ماه را به معشوقه اش نشان میدهد ومیگوید مثل ماه شب 14میدرخشی و درست آن زمان است که معشوقه ی جوان از خوشحالی در پوست خود نمیگنجد و سرخی گونه هایش نشان از شرم و خجالتش است ،اما هیچکس تابه حال این حرف را به ماه نگفته است که او هم در پست خود نگنجد و شرم در چهره اش دیده شود چرا؟چرا تا به حال کسی به ماه نگفته است توچقدر زیبایی؟مثل الماس میدرخشی؟گاهی آدما نیاز دارن بهشون توجه بشه باهاشون درد دل کنن یکمی ازشون تعریف بشه ولی توی این مواقع توجه نمیشه و تنها میمونن با یه عالمه بغز فقط نظاره گرند درست مثل ماه نظاره گر اطراف و آدمای اطراف و آدمای بی تفاوت که گاهی یه عده اونو نشون میدن گاهی برای تحقیر گاهی برای 

غبطه واون فقط حسرت میخوره چرا بهش توجه نمیشه چرا؟


نمیدونم به تاریخ علاقه دارید یا نه ولی من خیلی علاقه دارم خصوصا تاریخ زمان انسانهای اولیه و اختراعاتشون مثل اختراع آتش چرخ و.

مثل کوچ کردناشون . اطلاعات تاریخی رو خیلی دوست دارم .

 

مثلا شما میدونید کلمه پ د ر س گ از کجا اومده؟ از قومی به نام سکاها که بایه قوم دیگه دشمنی داشتن که اون قوم میگفتن بریم پدر سکاها رو

دربیاریم واین مونده تا امروز که تبدیل شده به این کلمه قبیح .

عذر خواهی میکنم که گفتم این کلمه رو .


میشود تنها شویم یک بوسه از چشمت کنم؟
حلقه ی پیوندمان را کی دستت کنم؟
میشود هر ثانیه نام مرا نجوا  کنی؟
من بگویم جان” ولی با بقیه بدتا کنی؟
میشود آغوش تو منزلگه جانم شود!؟
چشم تو جانم بگیرد عشق مهمانم شود؟
میشود مردم بدانند من چقد دیوانه ام؟
جز تو دیگر هیچ بینم با همه بیگانه ام.؟!
آنقدر دیوانه ام تا هر که میبیند مرا
آه تلخی میکشد با خنده میپرسد چرا؟

 

 

 


این پول چیه که ارزشش بیشتر ازانسانیته؟چرا آدما اینقدر دوسش دارن؟ چرا ازجونشون هم براشون باارزشتره؟چرا حاضرا به خاطرش قتل بکنن؟

حتی خانوادشون عزیزترین کسشون رو به خاطرش قربانی کنن؟وقتی بعضی ادما اینقدر پولدارن که فقط پولشون براشون مهمه وبس وبقیه رو حقیرمیبینن وپشیزی براشون ارزش قائل نمیشن دل ادم میگیره ؟ به نظر من اینقدرها هم ارزش نداره این پول . چرا آدمای پولدار اینطورن ؟

چرا اگه باماشین بزنن به کسی ارزش جون اون شخص از ماشینشون کمتره ؟ پس انسانیت کجا میره ؟ این همه غرور و بی انصافی واسه چی؟

اینقدر خود گمی واسه چی؟ همه چیز پول نیست ؟ انسانیت خوب بودن معرفت از خود گذشتگی ارزشش بیشتر از پوله . آدم از بی پولی بمیره

خیلی بهتر از اینه که انسانیت از خودگذشتگی و معرفت نداشته باشه .


سلام شما باید حدس بزنید که منظور من کدوم بلاگره :دی

خوب بریم سوال اول

1-این بلاگر با مایتابه هاش معروفه :دی بهار نارنج

2-به وقت متعجب شدن میگه یاحضرت عباس (کشدار بخونید):دی دردانه (شباهنگ )

3-این بلاگر داداششو باتشت رخشویی بیدار کردن:دی محبوبه شب

4-این بلاگر به مارکوی بیان معروفن و غرغرهاش بسیار:دی واران

5-این بلاگر دوکلمه حرف حسابش معروفه:دی آقاگل

6- درد دارم شبیه مردی که جوان است و محکوم شده به حبس ابد! کدوم بلاگر گفته اینو؟بانوچه (ثریاشیری)

7-این بلاگررنگ جناب خانه:دی آقای بنفش

8-این بلاگرمون هم نوازنده بود و دوس داشتنی که خیلی وقته رفته . مترسک

9-این بلاگرهم صداشو زیاد شنیدید تو اخبار:دی پرنده سفید 

10-کم سنو ساله ولی هم استاده هم عشق لبنان :دی جناب زیتون

برای برنده شدن باید هر ده تارو درست حدس بزنید ببینم کی برنده میشه:دی


 

 

 

 


گذشته از آنکه بنویسند جزای همۀ را

می سپارند به تو قدر و قضای همۀ را

 

شب قدر هست ولی قدر نمی دانیمت 

که تو باید بدهی اجر و سزای همۀ را

 

ما برای فرجت آمده ایم امشب، کاش

به اجابت برسانند دعای همه ی را

 

هر چه از دامن تو دور شود دستی باز

می کشاند وسط احسان تو پای همه ی را

 

ای گل فاطمه! یابن الحسن! آقاجانم!

بشنو داد همۀ را بشنو صدای همه ی را

 

کربلایی؟ نجفی؟ سامره ای؟ یا مشهد؟

هر کجا هستی خالی کن جای همۀ را

 

زائران حرم جد تو را می بخشند

امشب آقا بده پس کرب و بلای همه ی را

محمد بیابانی

 

پیامک شهادت حضرت علی (ع) - اس ام اس سالروز شهادت امیرالمومنین علی (ع))

 

 

 


کن عنایت بار اِلها سائل این خانه را

این منم در میزنم بگشا در کاشانه را

آمدم پیش تو با فرط گناهم ربّنا

لیلة القدر است و من نامه سیاهم ربّنا

 

التماس دعا

 

جدیدترین متن زیبا درباره شب قدر امسال کوتاه

 

شب قدر و شب ضربت خوردن مولای متقیان حضرت علی (ع) تسلیت باد.

 

این منم بیدار از هول گناه

می کنم بر آسمان شب نگاه

این منم از راه دور افتاده ای

رایگان عمر خود از کف داده ای

این منم در دست غفلت ها اسیر

ای خدای مهربان دستم بگیر

 

متن زیبا درباره شب قدر و شب احیا

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

 

متن های زیبا با عکس نوشته عالی درباره شب احیا

 

لیلةُ القدر است بس والا تبار

یک شب است و خیرش افزون از شمار

یک شب و آبی ترین شب های سال

عاشقان گیرند در آن پَرّ و بال

تا به باغ سبز عرفان پَر زنند

تا طلوع صبحِ قرآن پَر زنند

 

عکس و متن حلالیت شب قدر

منبع:فتوکده 


 

▪️رحلت نبی اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) و شهادت حضرت امام رضا (ع) تسلیت باد

✨خدایا.
به حرمت این شب معنوی
✨دوای درد همـه
دردمندان باش
✨پنـاه همـه بی کسان باش
گره از مشکلات
✨همه باز کن
ای مهـربان.
✨دستی که به سوی تو
بلند شد خالی برنگردان

"شبتون پر از نگاه خداوند"

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها